با تو هستم سهراب!
تو ک گفتی"گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد؟"
راست می گویی تو، چه تفاوت دارد قفس تنگ دلم ، خالی از کس باشد؛ یابه قول تو پراز ناکس و کرکس باشد؟!!!!
من نه تنها چشمم ، واژه را هم شستم...
فکر ر ا... خاطره ر ا... خواب یک پنجره ر ا... زیر باران بردم ... چترها رابستم ...
من به این مردم شهر پیوستم من نوشتم همه ی حرف دلم ...
آرزو کردم و گفتم که هوا عشق زمین مال من است ... ولی افسوس "نشد" ...!
زیرباران من نه عاشق دیدم ...
نه که حتی یک دوست ! ! ! !
"زیرباران من فقط خیس شدم" ! ! ! ؟
باز هم میگویی"چشم ها را باید شست ؟!
جور دیگر باید دید؟ ! ! !"
|